ایثارگران ونک

( بازماندگان کاروان عشق (راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذردو هرکس در هرزمان بدین صلا لبیک گویداز ملازمان کاروان کربلاست

ایثارگران ونک

( بازماندگان کاروان عشق (راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذردو هرکس در هرزمان بدین صلا لبیک گویداز ملازمان کاروان کربلاست

اسلايدر

ساعت فلش مذهبي قرآن آنلاين

تقویم

فالطالع بينيفال روزانه
فالطالع بينيفال روزانه

حديث تصادفي

$
ایثارگران ونک

کربلا از زمان و مکان بیرون است و اگر تو می‌خواهی که به کربلا برسی باید از خود و بستگی‌هایش، از سنگینی‌ها و ماندن‌ها گذر کنی. حب حسبن علیه السلام، در دلی که خودپرست است، بیدار نمی‌شود.
سلام بر آنانی که بر خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم؛از نفس افتادندتاما از نفس نیفتیم؛ رفتند تا مابمانیم؛ شیرمردان ولایتمداری که ثابت کردند که اهل کوفه نبودندونیستند ونگذاشتند رهبرومقتدایشان در عین تنهائی ؛تنها بماند واکنون باز ماندگان آن قافله سراپا عشق با هزاران زخم گوش بفرمان ولی ومقتدایشان ؛ جان برکف آماده اند تا طومار نامردمان ونااهلان زمان را برهم بپیچند.اللهم عجل لولیک الفرج.
پيوندها

ابزار آپلود

آخرين نظرات
جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۵۰ ب.ظ

شلمچه یعنی.....

شلمچه یعنی هبوط به اعماق زمین وصعود به اعلی علیین...

شلمچه یعنی ...

اینجامقدس است، مقدسِ مقدس.
اینجا سرزمینی است که زمانی آبستن جنگ بود، جنگی ناجوانمردانه و تحمیلی، بدون دلیل منطقی و متفاوت با جنگ های « ماراتن » ، « لاده » ، « پلاتایا » ، « همیرا » ، « مولاکه » ، « کانای » ، « زاما » . اینجا زیارتگاه فرشته ها و ملائکه است؛ « فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی ».
باید یواش یواش قدم برداری تا خواب شهدا را بهم نزنی.
باید نرم و آهسته راه بروی تا چینی نازک تنهائیشان ترک برندارد.
مواظب تاول ها باش تا دهان باز نکنند.
اینجا باید چراغ تکلیفت را روشن کنی
.
ای کاش می شد به عمق این خاک کوچ کرد، تا راز های سر به مهر و ناشنوده را دانست و فهمید.
می خواهم از برهوت حرف بگذرم و خلوت شهدا و بزم عارفانه شان را بهم بزنم. چشم هایت را ببند و با من همسفر شو.
اینجا منتها الیه غرب خرمشهر است. گفتم خرمشهر. یادم آمد که صدام می خواست اسم خرمشهر را محمره یا معمره بگذارد و اهواز را می خواست با « هاء » حوض بنویسد، « الحواز » و خوزستان را عربستان ؛ و سوسنگرد را خفاجیه بنامد. او می خواست واحد پول خوزستان را تبدیل به دینار کند، ولی نتوانست.
خوش آمدی! اما با وضو! اذن دخول بخوان! باذن الله و اذن رسوله و...
سلام به غروب غم انگیز و معنا دار شلمچه.
سلام به غروب خون بار شلمچه.
سلام بر شلمچه که از پاره های دل رهبر رنگین است. 1

«
سلام بر شهدا و بدن های مطهرشان که همدمی جز نسیم صحرا و پناهی جز مادرشان فاطمه زهرا سلام الله علیها ندارند. »
سلام بر « حاج ابراهیم همت » که فرمانده لشکر هفت ابرهه عراق (ابراهیم جبودی) را زمین گیر کرد.
سلام به « حاج حسین خرازی » که در برابر جنود کفر (که در رأس ان ماهر عبد الرشید بود) ایستاد.
شلمچه یعنی به گور بردن آرزوی ماهر عبد الرشید « امروز امیدیه، فردا اهواز».
شلمچه یعنی قطعه ای از بهشت.
شلمچه یعنی بوی سیب و قتلگاه حاج حسین خرازی، حاج حسینی که ثابت کرد یک دست هم صدا دارد.
شلمچه یعنی شدیدترین ضدحمله ها، از هشت صبح تا پنج بعد از ظهر، یک ریز و پی در پی، بی وقفه و بدون مهلت.
شلمچه یعنی « حاج حسین متوسلیان » ، جاویدالاثر نه مفقودالاثر؛ یعنی زخمی شدن صدها پرستو.
شلمچه یعنی حضور با شکوه و دلگرم کننده حاج ابراهیم همت در خط و هدایت عملیات.
شلمچه یعنی تیپ 24 مکانیزه عراق به فرماندهی سرتیپ محمد رشید صدیق به همراه معاونش فیصل و یگانش که اسیر شدند.
شلمچه یعنی « غلامحسین افشردی » یا همان حسن باقری یعنی تالی تلو « اسامة بن زیدِ » جوان.
شلمچه یعنی مقاومت روز شانزدهم و هجدهم جندالله در منطقه که باعث شد از ساعت 12 شب، لشکر 6 مکانیزه و زرهی از منطقه جفیر، کرخه نور و نزدیکی های اهواز به سرعت عقب نشینی کنند.
شلمچه یعنی عملیات بیت المقدس ، « کربلای 3 در دی ماه 1365 ».
شلمچه یعنی « سید صمد حسینی » که بعد از سیزده سال سرش سالم پیدا شد.
شلمچه یعنی: سرها بریده بینی بی جرم و جنایت، یعنی دشمن متکی به سلاح و ما متکی به ایمان.
شلمچه یعنی پله پله تا خدا
.
شلمچه یعنی پا به پای مرگ و شانه به شانه عزرائیل.
شلمچه یعنی جان را کف دست گذاشتن و تقدیم دوست کردن.
شلمچه یعنی معبر تا کربلا، راه قدس آزادی فلسطین و فتح ارزش ها.
شلمچه یعنی گریه ی صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و پرپر شدن گلهای آفتابگردان.
شلمچه یعنی ذبح شدن نازدانه های پسر فاطمه و تشیع جنازه های خورشید ها و ستاره ها، یعنی دو نیم شدن فرق ماه.
شلمچه یعنی زمین تا دندان مسلح، یعنی بوی مرگ و سیر در ملکوت.
شلمچه یعنی هبوط به اعماق زمین و صعود به ملکوت و اعلی علیین.
شلمچه یعنی یک قدم تا خدا.
شلمچه یعنی شلمچه، شلمچه تعریف کردنی نیست باید بودی و می دیدی. می دیدی که چگونه از آسمان شاباش سرخ می بارید و پرستوها و کبوترها بی سر می رقصیدند .
شلمچه یعنی! نه ، نگوییم بهتر است. ای کاش شلمچه خودش، خودش را تعریف می کرد.
شلمچه که گم نشده، ما گم شده ایم. شلمچه باید ما را معرفی کند .
ای شهداء ! اجازه می دهید از برهوت حرف بگذریم و راحت تر حرف بزنیم.
بغض کالی راه گلویم را بسته؛ « هم می شود گریه کنم هم نمی شود » ، غمی به سنگینی یک کوه روی دلم نشسته و پا نمی شود.
نمی خواهم احساسم را عوض کنم. دوست دارم استحاله شوم.
شهداء! من آدم بدرد نخوری هستم، سالهاست بدون گواهینامه عبودیت و زندگی، زندگی کرده ام، بارها جریمه شده ام بخاطر اشتباهات کلی و جزئی.
بار ها تصادم کرده ام.
بارها تصمیم گرفته ام به شما برسم ولی « همیشه برای رسیدن به شما زود، دیرم می شود. »
رو به روی شما ایستاده ام و با خودم حرف می زنم، خودی که شکل دیگری شده.
اشک در چشم هایم موج می زند و می رقصد روی گونه هایم.
شهداء من رمانتیک حرف نمی زنم؛ کمکم کنید عادت کنم، عادت نکنم.
ای شهداء ! اگر من شما را زودتر پیدا کردم شما مال من می شوید و اگر شما من را پیدا کردید من مال شما می شوم. به هر صورت فرقی نمی کند، چه شما مرا پیدا کنید چه من شما را، مال هم می شویم. ولی خدا کند شما مرا پیدا کنید.
شهداء ! خدا هوایتان را داشت، شما در حیاط خلوت خدا قدم زدید تا خدا توجه اش جلب شد.
از همه خوشبخت تر بودید و خدا شما را چید « طوبا لکم »
کمکم کنید تا اجازه ندهم غریبه ها به خلوت با شکوهم هجوم بیاورند،
و لحظه های سبزم را رنگ کنند؛ زرد، سیاه، کبود ...
« راستی جایی که حضور روشن خدا نباشد دوست داشتن معنی ندارد »
این روزها به طرز عجیبی مکدرم- « چتری به دست ابرها بدهید تا باران گریه ام خیسشان نکند »- من هوای باریدن دارم « حس می کنم، شکستنی شده ام
. »
من با « اودن » و « دورکیم » مخالفم.
اینقدر موتور زندگی ام جوش آورده و داغ کرده که حس می کنم باید قدری استراحت کنم تا این موتور از کار نیفتد.
من یادم نبود جاده زندگی لغزنده و یخبندان است، نه زنجیر چرخ و نه لوازم ایمنی را با خود آورده ام و نه وسائل ضروری، من همیشه با سرعت غیر مجاز حرکت کرده ام.
فراموش کردم زندگی اوتوبان نیست. توجه به گردنه ها و فراز و نشیب ها و گرش به چپ و راست نکردم.
شهداء! من منتظرم کمکم کنید؛ « تمام دست ها برای شمارش این انتظار کم است. »
زندگی برایم صفحه ی شطرنجی است که مرا مات کرده.
کمکم کنید از اول بازی کنم. من قانون بازی را نمی دانستم. برای همین بازنده شدم.
راستی ! مگر تمام آدم های بزرگ « مثل شما » که در تاریخ بشریت تحول و تغییر ایجاد کردند فرشته بودند؟
چرا من نتوانستم، در خود تحول ایجاد کنم ؟!
من به شهید محمد علی رجایی ایمان دارم که گفت : « همه اش نباید دیگران سرنوشت باشند و تو سرنوشت آنها را بخوانی، حالا یکبار هم تو سرنوشت درست کن و بگذار دیگران بخوانند. »
شهداء! کمکم کنید تا سرنوشت درست کنم.
کمکم کنید تا پیله های غرور، خود خواهی، غفلت و منیت را پاره کنم و پرواز کنم.
کمکم کنید تا بقول بچه های جنگ (شب عملیات) نور بالا بزنم.
کمکم کنید تا از پل هوی وهوس سربلند بگذرم.
کمکم کنید تا از مرداب گناه رهایی یابم .
وعده ی دیدار من و شما، ملکوت.

منبع : کتاب « سفر به سرزمین نور » ، بهزاد پودات

                                    اگر می دانی در این جهان کسی هست ...
                                   
که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر می کند ...
                                   
و صدای قلبت آبرویت را به تاراج می برد ...

                                          
مهم نیست که او مال تو باشد ...
                                          
مهم این است که فقط باشد ...

                                      
نفس بکشد و زندگی کند و لذت ببرد ...


 

موافقين ۱ مخالفين ۰ ۹۵/۰۱/۲۰

نظرات (۱)

That's the pecerft insight in a thread like this.