دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ق.ظ
از طرف پروردگارت
از طرف پروردگارت
می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود،همان دل بزرگی که جای من در آن است.
آنقدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم...
نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم.هنوز خدایت همان خداست!هنوز روحت از جنس من است.
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
"تو باید در هر زمان بهترین باشی."
نگران شکستن دلت نباش!
می دانی؟شیشه برای این شیشه است،چون قرار است بشکند و جنسش عوض نمی شود.
ومی دانی که من شکسته نمی شوم...
وتو مرا داری.
برای همیشه!
چون هر وقت گریه می کنی،دستان پر مهرم چشمانت را می نوازد...
چون هر گاه تنها شدی،تازه مرا یافته ای...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزانت را بشنوم،صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تورا شنیده ام!
درست است مرا فراموش کرده ای،اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبرده ام!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم...
این را من می خواهم...تو هم می توانی این را بخواهی،خشنودی مرا.
در کتاب آسمانی ام گفته ام:"ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم."ومن هر شب که می خوابی،روحت را نگاه می دارم تا تازه شود...
نگران نباش!دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شب ها که خوابت نمی برد،فکر می کنی تنهایی!
اما،نه!من هم،دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری...وبشنوی ندایی که تو را به زیستن فرا می خواند.
۹۴/۰۶/۲۳