صبح روز ششم نبرد در کانال کمیل
صبح روز ششم نبرد و پنجمین روز حضور ما در ڪانال، مصادف با بیست و دوم بهمن بود.
بعثی ها فشار خود را افزایش دادند، ولے تعداد اندڪی کہ باقے مانده بودند مقاومت میکردند.
نزدیک هاے ظهر تقریباً مهمات ما تمام شده بود. #ابــراهیـــم_هـــادی بچه هاے بے رمق ڪانال را در گوشہ ای جمع ڪرد و برایشان صحبت ڪرد:
بچه ها غصہ نخورید، حالا ڪه مردانہ تصمیم گرفتید و ایستادید، اگر همہ هم شهید شویم، تنها نیستیم. مطمئن باشید مادرمان حضرت زهرا (س) می آید و به ما سر میزند.
بغض بچه ها ترڪید.صداے هق هق شان همه ی ڪانال را پر ڪرده بود. به پهناے صورت اشک میریختند.
ابراهیم ادامه داد: غصہ نخورید. اگر در غربت هم شهید شویم، مادرمان ما را تنها نمیگذارد!
این حرف آتشے سوزان بود کہ به خرمن جان بچه ها افتاد و وجودشان را به آتش کشید.
بچه هایے که گرسنگے، تشنگے و جراحت بسیار خم به ابرویشان نیاورده بود، دیگر تاب و قرار از ڪف داده بودند و زار زار مے گریستند.
با صدایے گرفته و لب هایے ترڪ خورده، مادر را صدا میکردند و بہ صورتهایشان سیلے میزدند.
رزمندهاے فریاد میزد: مادر، به خدا قسم اگر گردان ڪمیل در مدینہ بود هرگز