چرا بنی هاشم وانصار از حضرت زهرا(س) دفاع نکردند؟
چرا بنی هاشم وانصار از حضرت زهرا (س) دفاع نکردند؟
طرح شبهه:مردم مدینه نسبت قومى و خویشاوندى با پیامبر داشتند مادر پیامبر از آنجا بود و مادر عبدالمطلب(سلمی) نیز از قبیله قدرتمند خزرج بود به همین خاطر مردم مدینه(مخصوصا خزرج)خودشان را اخوال رسول (یعنى دایی هاى پیامبر)مىدانستند.
افزون بر همه اینها پیامبر اکرم (ص) توانستند هزاران نفر فدایى تربیت نمایند که حاضر بودند در راه خدا و دفاع از ایشان و خانواده شان جانهایشان را فدا کنند. در صورتى که این مطلب دروغ را که دشمنان اسلام درست کردهاند بپذیریم چه شد که بنى هاشم، سیلى خوردن دختر رسولخدا و آتش گرفتن در خانه، کشته شدن محسن شش ماه و… را ببینید؛ ولى به یک باره لب فرو بسته و کوچکترین اعتراضى ننمایند؟
آن همه مسلمان مخلص و فدایى و مخصوصا مردم مدینه که با پیامبر رابطه خویشاوندى و قومى داشتند چه شد همه یکپارچه سکوت نموده کوچکترین حرف و اعتراضى ننمودند؟
نقد و بررسی:
در ابتدا باید گفت که این مطلب تنها نوعى استبعاد
است؛ نه دلیل؛ زیرا روایاتى که دلالت بر هجوم به خانه فاطمه زهرا و امیر مؤمنان مىکند،
در کتب اهل سنت ( نه کتب شیعه) و با سند صحیح نقل شده است. بنابر این، این کلمات
بیشتر کلماتى خطابى و بازى با احساسات است و نه بحث منطقی.
نقش قبیله اسلم در تحکیم حکومت ابوبکر:
قریش و در رأس ایشان ابوبکر و عمر حق امیر مؤمنان
را در حالیکه ایشان مشغول دفن رسول خدا بودند، غصب نمود و سپس با تطمیع دیگران
(مانند ابوسفیان) اکثر قریش را با خود همراه ساختند. و مشخص است که باقى قبایل
قدرت رویارویى با قریش را ندارند.
ابوبکر و عمر نیز قبایل مختلف بیابان نشین را که به زور شمشیر اسلام آورده بودند، در مدینه جمع کردند و بسیارى از تازه مسلمانان را جلب کردند؛ زیرا امیر مؤمنان در تمام جنگها محور پیروزى اسلام بود و آنها از امیر مؤمنان علیه السلام کینه داشتند و منافقان از همین کینه استفاده کردند. سپس با استفاده از فشار این گروهها و نیز قبایل بیابان نشین اطراف مدینه خانه امیر مؤمنان را محاصره کرده و خواستند آن را به آتش بکشند.
طبرى در تاریخ خود، ماوردى شافعى در الحاوى الکبیر و عبد الوهاب نویرى در نهایة الأرب، مىنویسند:
وأقبلت أسلم بجماعتها حتى تضایقت بهم السکک فبایعوه، فکان عمر یقول: ما هو إلا أن رأیت أسلم فأیقنت بالنصر.
قبیله اسلم همگى در مدینه گردآمدند تا با ابوبکر بیعت کنند، آنقدر جمعیت زیاد بود که حتى بازارها نیز گنجایش ایشان را نداشت.
عمر گفت: قبیله اسلم را که دیدم یقین به پیروزى پیدا کردم.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای۳۱۰)، تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۲۴۴، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت؛
الماوردی البصری الشافعی، علی بن محمد بن حبیب (متوفای۴۵۰هـ)، الحاوی الکبیر فی فقه مذهب الإمام الشافعی وهو شرح مختصر المزنی، ج ۱۴، ص ۹۹، تحقیق الشیخ علی محمد معوض – الشیخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت – لبنان، الطبعة: الأولى، ۱۴۱۹ هـ -۱۹۹۹ م؛
النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای۷۳۳هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج ۱۹، ص ۲۱، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى، ۱۴۲۴هـ – ۲۰۰۴م.
یعنى حتى اگر مردم مدینه هم مىخواستند، در چنین وضعیتی، توانایى مقابله با ابوبکر و عمر و طرفداران ایشان را نداشتند.
عدم دفاع بنی هاشم و انصار از دیدگاه امیر
مؤمنان علیه السلام :
امیر مؤمنان علیه السلام دفاع نکردن صحابه (اعم
از بنى هاشم و صحابه و انصار را ) از اهل بیت و علت آن را در بعضى خطبههاى خویش بیان کرده که به بعضى
از آنها اشاره مىکنیم:
الف: استغاثه علی علیه السلام به درگاه حق:
نهج البلاغه، محمد عبده، ج۲، ص ۲۰۲ خطبه ۲۱۷ و
الإمامة والسیاسة، ابن قتیبة، ج ۱ ص ۱۳۴، و مجمع الأمثال، أحمد بن محمد المیدانی النیسابوری ( متوفی ۵۲۸)، ج۲، ص۲۸۲ و شرح نهج
البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۶، ص ۹۵ و ج ۱۱، ص۱۰۹
خدایا براى پیروزى بر قریش و یارانشان از تو کمک مىخواهم که پیوند خویشاوندى مرا بریدند، و کار مرا دگرگون کردند و همگى براى مبارزه با من در حقى که از همه آنان سزاوارترم، متحد گردیدند و گفتند:
حق را اگر توانى بگیر، و یا اگر تو ر از حق محروم دارند، با غم و اندوه صبر کن و یا با حسرت بمیر.
به اطرافم نگریستم، دیدم که نه یاورى دارم، و نه کسى که از من دفاع و حمایت مىکند، جز خانوادهام که مایل نبودم جانشان به خطر افتد.
نهج البلاغه، خطبه ۲۱۷٫
ب: تظلّم ودادخواهی علی علیه السلام:
بسیارى از روایت کنندگان نقل کردهاند که او (
حضرت علی علیه السلام) پس از ماجراى سقیفه اظهار ناراحتى کرد و حق خود را خواسته و
کمک طلبید و فریاد کشید؛ زیرا در نزد وى حاضر نشدند و بیعت نکردند. و او در حالیکه
رو به سوى قبر رسول خدا کرده بود گفت:” اى فرزند مادرم، این قوم، مرا ناتوان
یافتند و چیزى نمانده بود که مرا بکشند” و فرمود: واى جعفر من امروز جعفر ندارم؛
واى حمزه؛ من امروز حمزه ندارم!!!.
إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای۶۵۵ هـ)، شرح نهج البلاغة، ج ج ۱۱، ص ۶۵، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، ۱۴۱۸هـ – ۱۹۹۸م.
همین مضامین در کتب شیعه نیز به وفور آمده است:
ج: بیعت تحمیل شده با یادی از خویشان:.
الحسنی الحسینی، رضی الدین أبی القاسم علی بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس (متوفاى۶۶۴هـ)، کشف المحجة لثمرة المهجة، ص۲۴۹، ناشر: بوستان کتاب ـ قم، الطبعة الثانیة، ۱۳۷۵ش؛
المجلسی، محمد باقر (متوفای ۱۱۱۱هـ)، بحار الأنوار، ج ۳۰ ص ۱۵، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء – بیروت – لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، ۱۴۰۳ – ۱۹۸۳ م.
امیر مؤمنان فرمود: نگاه کردم که نه کمک کارى دارم و نه یارى کنندهای؛ پس خواستم که خاندان خود را از نابودى حفظ کنم؛ و اگر براى من پس از رسول خدا عمویم حمزه و جعفر بودند با زور بیعت نمىکردم؛ ولیکن من مبتلا به دو نفر تازه مسلمان شدم؛ عباس و عقیل؛ پس خواستم که خاندان خود را از نابودى حفظ کنم؛ چشم خود را با وجود خار( در آن ) بستم و آب دهان را با وجود تیغ فرو بردم و بر چیزى تلخ تر از علقم ( گیاهى تلخ) صبر کردم؛ و بر چیزى درد آور تر از تیغ براى قلب، صبر نمودم.
د: شکوة علی علیه السلام از کمی یاران:
اشعث بن قیس که از سخن علی علیه السّلام خشمگین
بود گفت: اى پسر ابوطالب! چرا هنگامى که افرادى از تیم بن مرّة و بنى عدى بن کعب و
پس از آنان بنو امیه با ابوبکر بیعت کردند، نجنگیدى و شمشیر نزدى؟ و از هنگامى که
به عراق آمدهاى در هر سخن و خطبهاى که با ما داشتهاى نبوده که در پایان آن پیش
از به زیر آمدن از منبر نگویى که: «به خدا سوگند! من از خود مردم به آنان
سزاوارترم، از پگاه درگذشت رسول خدا هماره به من ستم شده است»؛ پس چرا در دفاع از
حقت شمشیر نزدى؟!
علی علیه السلام فرمود: اى پسر قیس! گفتى و حال پاسخ را بشنو؛ این ترس و فرار از مرگ نبود که مرا از آن بازداشت، من بیش از هر کسى مىدانم که آنچه نزد خداوند است برایم از دنیا و آنچه در آن است بهتر مىباشد؛ ولى آنچه مرا از شمشیر کشیدن بازداشت وصیت و پیمان رسول خدا با من بود. رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم مرا از آنچه امّت پس از حضرتش با من خواهند کرد خبر داده بود؛ بنابراین هنگامى که کردار امت را با خود دیدم بیش از آنچه از پیش مىدانستم که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم به من گفته بود، نبود. گفتم: اى رسول خدا! آنک که چنان شود چه وصیت و سفارشی به من دارید؟
فرمود: «اگر یارانى یافتى با آنان جهاد کن و اگر نیافتى دست نگهدار و خون خویش حفظ کن تا که براى برپایى دین و کتاب خدا و سنت من یارانى بیابى».
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم مرا خبر داد که به زودى امّت مرا رها خواهند کرد و با فردى جز من بیعت خواهند نمود و جز مرا پیروى خواهند کرد. رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم مرا خبر داد که من نسبت به او مانند هارونم نسبت به موسى، و اندکى پس از حضرتش سرنوشت امّت همانند هارون و پیروانش و گوساله و گوساله پرستان خواهد شد آنک که موسى به هارون گفت: اى هارون! چرا هنگامى که دیدى گمراه شدند، از آنان جدا نشدى، آیا مىخواستى مرا نافرمانى کنى؟! «گفت: اى برادر! این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند» و گفت: اى برادر! مرا سرزنش مکن، ترسیدم که بگویى میان بنى اسرائیل جدائى انداختى و وصیتم را بکار نبستى! یعنى هنگامى که موسى هارون را به جاى خود بر آنان گمارد، به وى فرمود اگر گمراه شدند و یارانى یافت با آنان جهاد کند و اگر نیافت دست نگهدارد و خون خویش را حفظ کند و پراکندهشان نسازد. و من ترسیدم که برادرم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم به من چنین گوید که: چرا میان امت پراکندگى افکندى و وصیتم را به کار نبستى، به تو گفتم که اگر یارانى نیافتى دست نگهدارى و خون خود و اهل بیت و پیروانت را حفظ کنى؟
پس از درگذشت رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم مردم به ابوبکر روى آوردند و با وى بیعت کردند، در حالى که من سرگرم غسل و دفن رسول خدا بودم. سپس به قرآن پرداختم و با خود عهد بستم که جز براى انجام نماز ردایى برنگیرم و پاى بیرون ننهم تا که قرآن را در کتابى گرد آورم و چنین کردم، سپس فاطمه را برداشتم و دست پسرانم حسن و حسین را گرفتم و به خانه یکایک مجاهدان بدر و پیشگامان در اسلام از مهاجران و انصار رفتم و آنان را در باره حقّم به خدا سوگند دادم و آنان را به یارى خویش فراخواندم، از همه آنان تنها چهار نفر به دعوتم پاسخ دادند: سلمان، ابوذر، مقداد، و زبیر. از خاندانم نیز کسى نبود تا از من پشتیبانى کند؛ حمزه در نبرد احد کشته شده بود و جعفر در نبرد موته، من بودم و دو عامى تندخوى بدبخت ناتوان خوار؛ عباس و عقیل که تازه از کفر به اسلام روى آورده بودند. مردم مرا ناخوش داشتند و رها کردند، آن گونه که هارون به برادرش گفت، گفتم: اى برادر! همانا که این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند»، هارون برایم الگوى نیکویى است و عهد و پیمان رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم برایم حجّتى نیرومند!.
الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای۸۰هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص۶۶۶، ناشر: انتشارات هادى ـ قم، الطبعة الأولی، ۱۴۰۵هـ.
المجلسی، محمد باقر (متوفای ۱۱۱۱هـ)، بحار الأنوار، ج ۲۹، ص ۴۶۸، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء – بیروت – لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، ۱۴۰۳ – ۱۹۸۳ م.