چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ق.ظ
معرفت دوران کودکی
معرفت دوران کودکی
وقتی می رفتیم قبرستون یا امام زاده
سعی می کردم تا پاهام رونذارم روی قبرا
تا روی یکیشون پام می رفت ، جیگرم آتیش می گرفت
چشامو می بستم ، زودی تو دلم براش صلوات می فرستادم
چند
سال گذشت.... من بزرگتر ... مرده ها بیشتر...
قدیمی
ها پوسیده تر ..... جدیدی ها با سنگ شکیل تر
نمی
دونم امروز روی چندتا قبر پام رفت
برای
چندتا یادم رفت صلوات بفرستم
اما
راستش ، امروز یه چیزی فهمیدم
ما
که دلمون نمی اومد حتی روی مرده ها پا بذاریم
این
روزها چقدر راحت روی زنده ها واحساس ها پا می ذاریم
کاش
همون بچه می موندیم
۹۴/۰۸/۲۰