
داشتم برای نماز ظهر وضو می گرفتم،
دستی به شانه ام زد.
سلام و علیک کردیم. نگاهی به آسمان
کرد و گفت
« علی ! حیفه تا موقعی که جنگه
شهید نشیم. معلوم نیست بعد از جنگ وضع چی بشه. باید یه کاری بکنیم »
گفتم «مثلا چی کار کنیم؟»
گفت « دوتا کار ؛ اول خلوص، دوم
سعی و تلاش »