انتظار بشر از دین؛ انتظار از اسلام
انتظار بشر از دین ؛ انتظار از اسلام
انتظار از دین به معنای این است که دین پاسخگوی چه پرسشی از انسان است؟ چه نیازی از نیازهای انسان را تأمین میکند و باید از آن چه انتظاری داشت و چه انتظاری از آن بیجا و غیر منطقی است؟ در خصوص انتظار از دین اظهار نظرهاى متفاوتى صورت گرفته است. علت تفاوت دیدگاهها را باید در نوع نگرش آنان نسبت به پاسخ درون دینی و بیرون دینی دانست و در پاسخ بیرون دینی به تفاوت دیدگاهها در مورد میزان ناتوانى انسان در کسب سعادت دنیوی و یا اخروی. طبعاً تعریفى که هر یک از این دیدگاهها از دین ارائه مىنمایند تحت تأثیر همین ناتوانى و انتظارى است که از دین برای تامین و جبران این ناتوانی دارند. هر چه توانمندی انسان در اثر پیشرفت علوم افزایش مییابد مشخص میشود که انتظارات گذشتگان از دین در اموری که خود انسان میتواند به آن دست یابد بیجا بوده و آنچه که ادیان در آن موارد مطرح میکردهاند جنبه دینی نداشته بلکه مباحث تاریخی و منطقهای بوده است. در اینجا به تشریح مبانى چهار دیدگاه در خصوص انتظار از دین و مؤیدات هر یک از آنها مىپردازیم:
الف) انتظار رفع اختلافات بشر: گروهى اظهار مىدارند که بشر به دلیل اختلاف مکاتب و دیدگاههاى متنوع و متفاوت در امور مختلف، درک درستى از حقیقت و سعادت خویش ندارد، بنابراین براى رفع حیرت و درک حقیقت نیازمند انبیاست. انبیا،حقیقت هر چیز اختلافى را مشخص مىنمایند و انسان را از تردید و حیرت در آن موارد خارج مىسازند.[۱] آنان در تأیید این نظر، به بیان قرآن کریم استناد مىکنند که مىفرماید: «مردم امت واحدى بودند، پس خداوند به سبب اختلاف آنان، انبیا مبشر و منذر را فرستاد و همراه آنان کتاب حق را نازل کرد تا بین مردم حکم کنند. پس همان گروه که بر آنان کتاب آسمانى فرستاده شد، براى تعدى به حقوق یکدیگر در کتاب خدا اختلاف افکندند، خدا مؤمنین را نسبت به آنچه اختلاف کردند به حق هدایت مىفرماید.»[۲]
این دیدگاه دین باید موضوعات اختلافى، که دین در صدد تبیین و رفع آن بوده است را روشن سازد و معلوم نماید که ادیان، کدامیک از امور اختلافى بشر را حل و فصل نمودهاند. چون به نظر مىرسد، ادیان حقیقت بسیارى از امور اختلافى، از جمله حقیقت همان اختلافاتى که قرآن اشاره مىکند بعد از انبیا ایجاد شده است را نیز بیان ننموده و آن را به خود بشر واگذار کرده است. این دیدگاه مشخص ننموده است که باید انتظار داشت که دین کدام اختلاف را در میان بشر حل کند و آیا آن را حل کرده است یا خیر؟ ظاهراً این نظریه باید نگرش خود را با یکى از دیدگاههاى بعدى تکمیل نماید.
ب) انتظار وضع قوانین اجتماعى: غالب متکلمین، فلاسفه مشاء و حتى فلاسفه متأله با توجه به لطف الهى یا اجتماعى بودن انسان و نیاز وى به قوانین عادلانه، مشکل اصلىانسان را فقدان قوانین عادلانه مدنى دانستهاند. از نظر آنان به دلیل ناتوانى انسان درتشخیص مصالح و مفاسد خویش و غلبه روحیه خودخواهى و تفرد بر انسان، امکان وضع قوانین اجتماعى عادلانه توسط خود وى وجود ندارد. به همین جهت وجود انبیا در راستاى تبیین و تعلیم این قوانین از طرف خداوند حکیم ضرورت پیدا مىکند. چراکه در غیر این صورت کمال اختیارى انسان که هدف خلقت انسان در اجتماع است، تحقق نخواهد یافت.[۳]
تعریفى که بر اساس نگرش فوق، از دین اسلام عرضه شده است این است که: «اسلامى که در قرآن تبین شده است و ما از آن دفاع مىکنیم مجموعه مسائل سیاسى، اجتماعى و عبادى را شامل مىشود و سیاست از ارکان مهم آن و از قلمروهاى اصلى آن به حساب مىآید»[۴] چنانکه ملاحظه میشود مدافعین این دیدگاه دین را در شریعت خلاصه کردهاند و بیشتر در مورد احکام عملى اسلام سخن راندهاند که بخش اندکی از دین را شامل میشود و مشخص نساختهاند که هدف از بیان مسائل اخلاقی یا معارف دینى چه بوده است. آیا این امور جنبه مقدماتی برای تحقق فقه دارد؟
در مورد این نظریه ابهامهاى بسیارى وجود دارد و در ابعاد آن پرسشهایى مطرح شده است:
پرسش اول: با توجه به اینکه جوامع انسانى ذاتاً متحول هستند، چگونه مىتوان براى بقا و تکامل آن چهارچوب و مکانیسم ثابت ارائه داد؟
عدهاى از بزرگان در پاسخ به این پرسش گفتهاند: بیانیههاى دینى به دو دسته ثابت ومتغیر قابل تقسیم است، امور ثابت امورى هستند که دین متکفل بیان آن است ولى امورى که به مرور زمان در تغییر و تحول است بر عهده بشر قرار داده شده است.[۵]نیازهاى ثابت همان است که دین متکفل بیان آن است و نیازهاى متغیر را «ولىامر» زمان بر اساس امور ثابت در هر زمان و مکانی استنباط مىکند.[۶]
با توجه به اینکه امور ثابت و متغیر مبهم هستند و معیار روشنى براى تفکیک آن وجود ندارد، چگونه میتوان بین امور ثابت و متغیّر تمیز داد؟ آیا امور ثابت از جنس اخلاق یا احکام عملى شرعى است یا بخشى از هر یک از آنها ثابت و بخشى دیگر متغیر است؟ دیدگاهها در خصوص معیار تفکیک امور ثابت از امور متغیّر متشتت است، لازم است به برخی از پاسخها اشاره شود:
۱- عدهاى معتقدند: دین متکفل بیان مسائل کلى است، امور کلی ثابت و امور جزئی امور متغیر هستند. شهید مطهری مینویسد: بعضىها جمود به خرج مىدهند، خیال مىکنند که چون دین اسلام، دین جامعى است، پس باید در جزئیات هم تکلیف را معین و روشن کرده باشد. نه، این طور نیست. یک حساب دیگرى در اسلام است اتفاقاً جامعیتاسلام ایجاب مىکند که اساساً در بسیارى از امور دستور نداشته باشد، نه اینکه هیچدستورى نداشته باشد، بلکه دستورش این است که مردم آزاد باشند.»[۷]
این عده انتظارشان از دین بیان جزئیات معاملات و سیاسات نیست و معتقدند دین تنها در امور سیاسی و اجتماعی به کلیات اکتفا کرده است اما در عبادات، هم به مسائل کلى و هم به مسائلجزئى پرداخته است.
۲- برخی کلی گویی را برای دین عیب تلقی کرده و مثل آقای مکارم شیرازی در درسهای قرآن ماههای رمضان سال ۸۸، معتقد هستند که «کلیات را انسان خود با عقل خود میفهمد. آنچه نمیفهمد، جزئیات است. دین برای بیان جزئیات آمده است» خوبی عدالت و تقوا و بدی ظلم و مال مردم خوردن را اگر دین هم نمیگفت بشر با عقل خودش درک میکرد، هنر دین بیان جزئیات احکام فقهی است.
۳- «شهید محمد باقر صدر» کلیه واجبات و محرمات، اعم از کلی و جزئی، را دین و از اصول ثابت و مجموعه مباحات را «منطقة الفراغ» و متغیر اعلام مىکند که دست جوامع بشری و حکومت تنها در آن محدوده باز است[۸] و می تواند در آن هرگونه دخل و تصرفی داشته باشد.
۴- «امام خمینى» که براى «زمان»، «مکان» و «مصلحت» در استنباط احکام شرعی نقش پرقوتى قائل است بر خلاف شهید صدر، معتقد است هیچ چیز دین ثابت نیست و تمام احکام شرعی میتوانند براساس شرایطی زمانی یا مکانی یا به مقتضای مصلحت، جزء متغیرها قرار گیرد چون «ولى فقیه» حتى مىتواند در واجبات و محرمات نیز موقتاً تغییراتى ایجاد کند.[۹] سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا امور متغیر بر گرفته شده از امور ثابت، امور دینى یا بشرى هستند؟
مرحوم علامه طباطبائى معتقد است: قسمت ثابتى که به مقتضاى نیازمندیهاى ثابت طبیعت یکنواخت انسان وضع شده است، شریعت آسمانى است ولى قسمت دوم که برحسب اقتضاى مصلحت، وضع و اجرا مىشود، چون تابع مصلحت است و با مصلحت مىآید و با ارتفاع حاجت، خود به خود رفع مىشود، شریعت نیست. اگرچه ظاهر بیان اقبال لاهورى، شهید مطهرى، شهید صدر و امام خمینى این است که قوانین متغیر موضوعه مجتهدین نیز شریعت الهى محسوب مىشود. به عبارتى دیگر: «کل ما حکم به عقل العقلا، (مصلحت) حکم به الشرع»[۱۰]
اینکه گفته مىشود شریعت ثابت است، مطلب درستى است ولى با توجه به اینکه ثبات و تحول آراء دینى مستند به ثبات و تحول مبادى بیرونى آنهاست و تفسیر و فهم دین، مبتنى بر پیش فرضها، علائق، و انتظارات متغیر مفسران دین از دین است،[۱۱] ما چگونه میتوانیم به شریعت ثابت دسترسى داشته باشیم؟ آنچه در دست ماست فقط قرائت و «فهم» متحولى از شریعت است. بنابراین هیچ فهم ثابتى از دین وجود ندارد بلکه در هر عصرى به مقتضاى تحول در معارف و اوصاف بشرى فهم تازهاى از معارف دینى به وجود مىآید[۱۲] بنابراین آیا آنچه هست، فقط فهمى عصرى و متغیر از دین نیست؟
در پاسخ گفته شده است که: هم شریعت و هم فهم از آن ثابت است چرا که در غیر این صورت دین نسبى خواهد شد و تفسیر هیچ کس از دین قابل نقد یا دفاع نخواهد بود. با «دقت»، «مهارت»، «لطف قریحه» و «ذهن تیز» مىتوان فهم درست و ثابت شریعت را از فهمها و تفسیرهاى نادرست دیگر باز شناخت. اندیشههاى بیرونى نیز نقش قابل توجهى در فهم دین ندارند.[۱۳]
۵- مرحوم معرفت اصولاً امور اجتماعی و سیاسی را که اموری عقلایی است و فقه سیاسی و اقتصادی خوانده میشود را دینی نمیداند و آن را امضاء کرده است به تعبیر ایشان دین اصول عقلائى یعنى «مجموعه عقود و ایقاعات، احوال شخصیه،سیاسات مدنى، بینالمللى و خلاصه آنچه یک نظام حکومت در تشکیلات حکومتى خودش به آن نیازمند است را به خود مردم موکول کرده است.»[۱۴] آقای حائری یزدی هم معتقد است کارکرد دین تبیین امورى اجتماعى، سیاسى و دنیوى نیست و اگر دین در این موارد سخنى دارد، تنها ارشاد به امور عقلى است.[۱۵]
ج) انتظار بیان امور اخروى: انتظار از دین در نگرش فوق معطوف به سامان بخشى به دنیاى بشر است با این وجود، مفهوم دنیا در این دیدگاه، بهخوبى تبیین نشده است. اگر منظور از دنیا، اقتدار، تسلط بر طبیعت، رفاه، صلح، امنیت، آزادى، قانونگرایى و عدالت اجتماعى باشد که اهداف مد نظر هر دولتی است، دشوار بتوان ثابت کرد که انبیا این اهداف را مطلوب بالذات دین دانسته باشند و در صدد تبیین شیوههاى تحقق آن، بدون در نظر گرفتن غایت متعال دیگری باشند. اگر این امور وسیله و ابزارى براى غایت و هدفى دیگر باشد، قاعدتاً همان هدف، غایت دین محسوب خواهد شد و از دین باید انتظار داشت که آن هدف را تأمین کند نه اینکه «دنیا» غایت دیندارى باشد. دنیا و آخرت نمیتوانند در عرض یکدیگر قرار گیرند و هر دو بالاستقلال هدف باشند چون در تعارض بین دنیا و آخرت باید فرع را فدای اصل کرد. بنابراین دین باید یا برای دنیا آمده باشد و یا برای آخرت. اگر برای دنیا آمده باشد طرح مسأله آخرت تنها برای ترساندن مردم است تا دنیای آدمیان به سامان برسد، اگر آخرت هدف است دنیا در طول آن قرار میگیرد و خود دنیا وسیله است و اصالت ندارد.
«ابنخلدون» در انتقاد از رویکرد فوق که میگوید دین برای اصلاح دنیای آدمیان آمده است مىگوید: بیش ازآنچه دنیا براى انبیا، مطرح باشد آخرت براى آنان مطرح بوده است. براى جلوگیرى ازهرج و مرج لزوماً نیازى به انبیا و قوانین الهى نیست و هر فرد صاحب قدرتی مىتواند برمردم مسلط شود و مردم را به پیروى از مقررات دینى، عقلى یا مبتنى بر هوا و هوس خویش وادار سازد. با این تفاوت که انگیزه پیروى مردم در سیاست دینى ایمان، در سیاست عقلى، عقل و در سیاست استبدادى اجبار و زور است.[۱۶] وى معتقد است: بشر براى تأمین سعادت دنیوى محتاج دین نیست چون با وجود انگیزههاى طبیعى و عقل و شعور خدادادى، مىتواند سعادت خود را تحقق بخشند. پس نیاز انسان به ادیان بهجهت سعادت اخروى آنهاست. خداوند به مصالح عمومى در امور آخرت داناست و مقصود شارع از دین، صلاح و رستگارى آخرت مردم است و کلیه احوال دنیا نیز در نظر شارع به اعتبار مصالح آخرت سنجیده مىشود.[۱۷] پس بر اساس این مبنا آخرت را نباید خرج دنیا کرد و گفت یاد آخرت به انسان در دنیا آرامش و عدالت میبخشد بلکه باید دنیا را خرج آخرت کرد. اگر دین به دنیا و عدالت نظری دارد، آرامش و لطافت روح برای لقای رب و توجه به آخرت است.
«ملامحسن فیض کاشانى» نیز معتقد است، اداره امور دنیا براى پیامبران «مطلوببالعرض» است نه «مطلوب بالذات». انبیا مقصد اصلى خویش را آخرت قرار داده بودند،چراکه انسانها خواه ناخواه در نوعى از سیاست زندگى خواهند کرد و اجتماع خود را حفظ خواهد نمود ولو اینکه این کار را با غلبه بر یکدیگر انجام دهند.[۱۸] وى اظهار مىدارد: غرض اصلى از فرستادن رسولان و وضع شریعت، فقط استخدام غیب براى زمان حاضر و سوق دادن خلق به سوى خداوند و در خدمت عقل قرار گرفتن شهوات و دنیا براى آخرت است. به این وسیله آدمیان از عذاب الهى نجات مىیابند و ازسوء عاقبت رهایى پیدا مىکنند و هر کس به اندازه شایستگى خود به فوز سعادت و رستگارى مىرسد. هرچه پیامبران یا نائب پیامبران با آن مباشرت دارند حکمت اخروى دارد. اگر در امور شرعیه و احکام آن درست تدبّر شود، هیچ چیزى یافت نمىشود که از تقویت این جنبه عالى تهى باشد و لو اینکه آن چیز متعلق به امور دنیوى مردم باشد. پس طلب آخرت اصل هر سعادت، و حب دنیا اساس هر خطا و گناه است. آخرتگرایى اصلى است که در هر امر و نهى الهى لحاظ شده است و عقلا و فرهیختگان آن را فهم مىکنند.[۱۹]
به نظر امام خمینی هم: آنهایی که گمان کردند نبی ختمی و رسول هاشمی (ص) دعوتش دارای دو جنبه است؛ دنیایی و آخرتی و این را مایة سرافرازی صاحب شریعت و کمال نبوت فرض کردهاند از دیانت، برخبر و از دعوت و مقصد نبوت عاری و بری هستند دعوت به دنیا از مقاصد انبیاء عظام به کلی خارج و حس شهوت و غضب و شیطان باطن و ظاهر برای دعوت به دنیا کفایت میکنند و محتاج بعثت رسل نیست. اداره شهوت و غضب، قرآن و نبی لازم ندارد بلکه انبیاء، مردم را از دنیا باز میدارند و تقیید شهوت و غضب کنند و تجدید موارد ضایع نمایند. غافل گمان کند دعوت به دنیا میکنند.[۲۰]
به نظر مهندس بازرگان، بین هدف بعثت و برنامه انبیا باید تفاوت گذاشت. هدف بعثت آخرت و خداست. برنامه انبیا برای تحقق این دو هدف است که متفاوت است. نبوت از ابتدا و انتها خدایی است ولی حکومت با مشورت انجام میگیرد. طالوت پیامبر نبود ولی حاکم بود. توانایی جسمی و علمی داشت.[۲۱] به نظر او دین برای دنیا یا دین و دنیا با هم با وجودی که گاه مفید است ولی در مجموع انسان را به خسر الدنیا و الاخره میکشاند. چون مضررات بسیاری در پی دارد:
۱- تبدیل شدن توحید به شرک، چون به مرور توحید و احکام خدا به فراموشی سپرده میشود و اگر مصالح اقتضا کند به تعطیلی کشیده میشود.
۲- سلب امید از دین: چون دین از جوابگویی به مسائل بیشمار مردم ناتوان است به مرور باید از دین و ایمان سلب امید کرد.
۳- استبداد دینی: دین و دولت به مرور به تصرف رهبران شریعت میافتد و مطابق میل آنها شکل میگیرد.
۴- دین اجباری: دینی که به روش اکراه پیش برود، پیش از این که دین خدا باشد، کالای شیطان است. آیاتی چون: انّما انت مذکّر لست علیهم بمصیطر (غاشیه/۲۱-۲۲)، لا اکراه فی الدین (بقره/۲۵۶)، ماجعلناک علیهم حفیظا (انعام/۱۰۷)، ان انت الّا نذیر (فاطر/۲۳)، ما علی الرسول الّا البلاغ (مائده/۹۹)، ما انا علیکم بوکیل (یونس/۱۰۸)، دلالت دارد بر اینکه انبیا مسئول کفر و ایمان مردم نیستند و خداوند جز از طریق اختیار نمیخواسته دعوت اسلامی اجرا شود. اسلام دین تسلیم عارفانه و عاشقانه است.
۵- افراط و تفریط: دین برای دنیا یا ترک دنیا به خاطر دین، دو حالت افراط و تفریط در دین است (کهف/۱۰۲-۱۰۸).
۶- اندیشه دین برای دنیا، تلاش برای دنیا و آبادی آن را عقیم میکند، پیامبران خبر از قیامت و آخرت دادهاند. چرا ما جهان سومیها که دنیای خراب داریم، آخرت خود را نیز خراب کنیم.[۲۲]
د) انتظار تبیین امور غیبى: «ابن رشد» معتقد بود انبیا فقط آنچه را عقل بشر قادر به درک آن نیست، ولی بشر براى سعادت خود به آن نیازمند است را در اختیار او قرار مىدهند و آنچه بشر خود قادر است به آن دست یابد، لازم نیست که انبیا بیان کنند.[۲۳]
بر طبق این دیدگاه که دیدگاه معقولی به نظر میرسد مشکل انسان در امور قابل درک و فهم او از قبیل امور اختلافى، قوانین اجتماعى یا امور ثابت عمومى نیست. بلکه آنچه با سرنوشت و تعالى انسان مربوط مىشود، و خود او قادر به درک آن نیست، و امکان تأمین آن نیز براى او وجود ندارد، مشکل اوست.
بنابراین انتظار انسان از دین این است که دین امور غیبى یا غیب امورى که به شخصیت و سرنوشت آینده او گره خورده است را در اختیار او قرار دهد و سعادت اخروی تنها بخشی از آن است. توضیح اینکه؛ نیازهاى انسان را به سه دسته تقسیم کردهاند:
اول، نیازهاى اولیه جسمى یا فیزیولوژیک مثل غذا، هوا، آب، گرما، دفع مواد زائد، استراحت و نیاز جنسى که همه از نیازها و مطالبات اولیه انسان هستند. برای تامین این نیازها انسانها هیچ احتیاجی به دین و حکومت و قوه قهریه ندارد. نیاز انسان به خوردن و نوشیدن و اموری اینچنینی انسان را به سوی خود میکشاند.
دوم، نیازهاى روانى همچون نیاز به رفاه، محبت، گروه، اظهار وجود، فعالیت، دانش، اکتشاف، ابتکار، نوآورى، امنیت، سلامت، عدالت، احترام، آزادى و اعتماد به نفس که معروف به نیازهاى ثانویه بشر هستند چون غالباً پس از بر طرف شدن نیازهاى اولیه اهمیت پیدا مىکنند. تجربه حیات بشر، نشان مىدهد که این دو قسم نیاز اساسى را بشر کم و بیش مستقلاً براى خود تامین کرده است.
نیازهای اجتماعی، مثل نظم، امنیت، آرامش داخلی و مصونیت مرزهای جغرافیایی از گزند تجاوزات خارجی و ضرورت همزیستی مسالمتآمیز. بشر امروز خود را از دین، اطلاعات و دستورات دینى در اینگونه امور بىنیاز مىداند، چراکه براى تأمین اینگونه امور به کمک علم و عقل فردى و جمعى مىتواند موفق باشد. دانشهایى چون اقتصاد، حقوق، سیاست، پزشکى، هنر، ادبیات، فیزیک، شیمى، ریاضى، زمین شناسى، ستارهشناسى، روانشناسى، جامعهشناسى، علم سیاست، تاریخ، جغرافیا و دهها علم دیگر یاور انسان در تأمین اینگونه نیازها هستند.
آقای حائری یزدی بر این باور است که ضرورت طبیعی و عقلی عدالت اجتماعی انگیزه اصلی تشکیل حکومت است. عقل عملی برای این اهداف حکم به اخذ وسائل لازم برای این هدف میکند. مردم همواره فرد یا هیئتی را که به امور جزئیه و حدود و ثغور زندگی آنها آگاهی بیشتر دارند و سرشار از عشق و علاقه به حفظ و حراست کشور میباشد را برای امور زندگی اجتماعی خود از میان خود برمیگزینند. مقام تعیینکننده یک قوه، دستوری اخلاقی و مذهبی ثابتی نیست. شجاعت، قدرت تصمیمگیری عاقلانه، امانتداری و وطندوستی برای این کار کفایت میکند و نیازی به دانش مخصوص مثل ریاضی، فلسفه، ادبیات و فقه ندارد.[۲۴]چنانکه امیر المومنین هم فرموده اند: لابد للناس من امیر برا او فاجر یعمل فی امرته المومن و یستمتع فیها الکافر[۲۵] حکومت برخی از پیامبران بخشی از رسالت آنان نبوده بلکه ناشی از اراده و خواست مردم بوده است که به توشیح الهی نیز رسیده است.[۲۶]
سوم: انسان علاوه بر نیازهاى فیزیولوژیک و نیازهاى روانى، نیاز سومى نیز دارد کهبه آن نیازهاى معنوى مىگویند. معنویت افق غیر معمول دیگرى در زندگى انسان است که در آن افق محدودیت و تنگناهاى عالم ماده وجود ندارد. این افق شامل بخشهاى مختلفى است که یک بخش محدود آن اخلاق و عمل با انگیزههاى متعال و سعادت اخروى است. معنوىترین بخش عالم معنا، وجود و کانون آن، حقیت مطلق بدون قید و محدودیت و بىچون و کم و کیف است که منبع همه زیبایىها، عظمتها، لذتها وشادىهاست. او موجودى دوست داشتنى، حیرت زا و در عین حال دور از دست و فراراست.
خلیفةالهى و خداگونگى آدمى همان است که مطلوب نهائى انسان و هدف رسالتانبیاست. انسان خواهان رهایى از تنهایى و حیات پر رنج و محرومیت دنیا، خواهان فضیلت و کمال معنوى است و به آن پناه مىبرد، چون او مطلق زیبایى، فضیلت، تعالى وکمال است. او باوجودى که، به دلیل عدم محدودیت و کرانمندى، غیر قابل مشاهده و آزمایش است ولى قابل کشف و تجربه است. بهترین کاشفان وجود خداوند و ارتباط او با عالم انسانى انبیا و اولیا بودهاند. آنان آئینه جمال حق هستند و خداوند از طریق آنان راه کشف خود را بر بندگان خویش آشکار مىکند و چشمهای قلب را قادر به دیدار آن مىسازد. ایمان یعنی در جاذبة الهی قرار گرفتن و در مکتب پیامبران درس عاشقی و خود باختگی آموختن و تجربة نبوی را آزمودن است و تمام وجود خود را دگرگون کردن است.
بنابراین، باور انسان به مبدأ و معاد و اعتقاد به ارتباط آنها با سعادت بشر، نگرشىمتفاوت نسبت به نیازهاى آدمى ایجاد خواهد کرد و او را به این مطلب مىرساند که کمال و تعالى معنوى انسان و رشد استعدادهاى او در این دنیاى پر رنج، زمینهساز شکوفائى وسعادت و رهایى او در جهان معناست.
پس در این نگاه، آنچه براى انسان اهمیت دارد نه دنیا و سیاست و کیاست و نه تنها سعادت اخروى بلکه هدایت و نائل شدن به صراط مستقیم و واصل شدن به غیب و فلاح و رستگارى ابدى است.
آگاهى از چگونگى این تعالى، به دلیل غیبى بودن آن با علم و عقل بشرى هرگز میسور نخواهد بود و این کار همواره از عهده آنها خارج است. عقل پهلوان تهی از راز است و سر و کار دین، با راز است. آنجا که پای عقل آدمی به آنجا نمیرسد بقیه امور بار عقل را به دوش میکشد. …آگاهى بخشى از غیب جهان و جهان غیب و رابطه آن با جهان آشکار فقط از عهده خداى علاّم الغیوب یعنى خالق غیب و شهود بر مىآید و هدایت عملى به این شاه راه منحصراً با ولى خدا یعنى پیامبر و معصومین است. آنان این اندیشه و انگیزه را رایگان در اختیار بشر مىگذارند.
جلوهای کرد درخت، دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از غیرت و بر عالم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
بنابراین انتظار ما از دین، آفتابى ساختن غیب جهان و رابطه آن با عالم شهود است.[۲۷] قرار نیست که ادیان نیازهاى اینجهانى انسان را برطرف کنند چون تغییر و تحولاتجامعه در خارج از «ذاتیات ادیان» قرار دارد، بلکه این امور در قلمرو «امور عرضى» دینقرار گرفته و نمىتواند برنامه دائمى باشد.[۲۸] «قلمروى از زندگى بر عهده عقل و تصمیمخود انسان گذاشته شده است و در آن زمینهها وحى جز تعیین اصول کلى ارزش – کهجهت دهنده فعالیتهاى بشرى است – مطلب دیگرى نیاورده و نقش وحى تعیین تکلیف همه حرکات بشر نیست؛ مثلاً… نقش کتاب و سنت در مساله توسعه اقتصادى بیاننبایدها و نشایدها است، نه بیان بایدها و شایدها. این نگرش…محور اصلى زندگى انسانرا که همان زندگى معنوى (اجتناب از گناه و تقرب به خداوند) انسان است، در پوشش کتاب و سنت برده است و انسان را در تعیین دیگر سطوح زندگى – که همان ایجاد تمدن وفرهنگ و معاش باشد – آزاد گذاشته و تعیین مکانیسمها و روشهاى زندگى در این عالم رابه خود انسان واگذاشته است.»[۲۹] به عبارتى دیگر دین تبیین کننده اهداف است نهروشها: «چون وسائل در ابتکار خود بشر است. دین به وسیله (البته مشروع) کارىندارد، دین هدف را معین مىکند و راه رسیدن به هدف را، اما تعیین وسیله تأمیناحتیاجات در قلمرو عقل است. عقل کار خودش را بتدریج تکمیل مىکند و هر روز وسیله بهترى انتخاب مىکند.»[۳۰] بر این اساس، دین مجموعهاى از باورها، انگیزهها، اعمال و احساسات فردى واجتماعى است که حول محور مبدأ و معاد و رابطه ایمانى انسان با ساحت ربوبى سامان مىپذیرد[۳۱] انبیا راه عبودیت و تجربه اخلاقى و معنویت را به آدمیان مىآموزند لذا انسان معنوى، سعى دارد از این طریق، ظاهر و باطن کلیه اعمالش از غذا و پوشاک و مسکن تا صنعت و اقتصاد و سیاست را با محوریت خداوند و رعایت ارزشهاى الهى به گونهاى سازمان و جهت دهد که درک و قرب ساحت ربوبى ممکن شود. آنچه دین را دین میکند، تجربه ایمانی و معنوی و دینی است و تداوم دین به تداوم این تجربه است. الگوی این شیوه پیامبر است. پیامبر صرفاٌ مامور نیستند بلکه فاعل، قابل و هادی این تجربیات نیز هست.[۳۲] در دین معرفتاندیش و مصلحتاندیش، نقش نبی صفر است در حد یک ضبط صوت که شنیده های خود را واگو میکند ولی در دین تجربهاندیش شخصیت نبی محور است و در اینجا پیامهای فردی است و در این دین، رابطه با ولی خدا و خدا دیانت تلقی میشود.[۳۳]
________________________________________
[۱] الالهیات، ج۳، ص۳۶٫
[۲] سوره بقره، آیه ۲۱۳٫
[۳] محمد حسین طباطبایى، شیعه در اسلام، دفتر انتشارات اسلامى،چاپ دهم، ۱۳۷۴، ص۱۳۹٫ ابوعلى سینا، الهیات شفا، مقاله دهم، شواهد الربوبیه، ص۴۹۴-۴۹۵٫
[۴] مصباح یزدى: روزنامه ایران، شماره ۲۰۰۷ مورخ ۱۳۸۰/۱۰/۶٫
[۵] محمد حسین طباطبائى، بررسیهاى اسلامى، هجرت، قم، بى تا، ج۲، ص۵۲ و ۴۳ و مرتضى مطهرى،اسلام و مقتضیات زمان، انتشارات صدرا، ج۲، ص۷۷٫
[۶] سید محمد حسین طباطبائى، بررسیهاى اسلامى، هجرت، قم، ج۲، ص۵۲ و ۴۳ و مرتضى مطهرى،اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، انتشارات صدرا، ص۷۷٫
[۷] اسلام و مقتضیات زمان، ص ۱۶۵٫
[۸] محمد باقر صدر، اقتصادنا، المجمع العلمى للشهید الصدر، ۱۴۰۸ق، ص ۷۲۵-۷۲۶٫
[۹] نامه حضرت امام به رئیس جمهور، روزنامه کیهان، شماره۱۳۲۲۳٫
[۱۰] نامه امام به ریاست جمهورى، ۱۳۶۶/۱۰/۱۶: صحیفه نور، ج۲۰، ص۴۵۲٫
[۱۱] محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتیک، کتاب و سنت، طرح نو، ۱۳۷۵، ص۳۱٫
[۱۲] عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، نشر صراط، چاپ اول۱۳۷۰، ص۹۹ و ۱۱۹ و ۲۹۰٫
[۱۳] ر.ک. نظریه شریعت صامت، حسین غفارى، انتشارات حکمت، بهار۱۳۶۸، فقر تاریخیگرى، عطاء اللهکریمى، تهران، چاپ و نشر علامه طباطبائى، ۱۳۶۹٫ معرفت دینى، صادق لاریجانى، مرکز نشر و ترجمهکتاب، ۱۳۷۰٫ شریعت در آئینه معرفت، عبدالله جوادى آملى، مرکز نشر فرهنگى رجاء۱۳۷۲، شرح وبررسى نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت، مصطفى ملکیان، جزوه.
[۱۴] محمد معرفت، مجله نقد و نظر، شماره۱، ص۶۳-۶۴٫
[۱۵] مهدى حائرى یزدى، مجله حکومت اسلامى، سال اول، شماره دوم، زمستان ۱۳۷۵، ص۲۲۵-۲۳۳٫
[۱۶] عبدالرحمن محمد بن خلدون، تاریخ ابن خلدون، دار الحیاء التراث العربى، بیروت، بى تا، ج۱،ص ۱۹۱-۱۹۲٫
[۱۷] مقدمه ابن خلدون، ص۳۶۵، آخر فصل بیست و پنجم. محمد حسین طباطبائى هم در المیزان به ایننگرش تمایل خود را اظهار داشتهاند./ ر.ک المیزان ج۲، ص ۷۰٫
[۱۸] محمد محسن فیض، حق الیقین، فصل نهم، قم، انتشارات بیدار۱۳۵۸، ج۱، ص۳۴۸-۳۴۹٫
[۱۹] حق الیقین، ص۳۴۸-۳۴۹٫
[۲۰] خمینی، روح الله، آداب الصلوه، موسسه نشر آثار امام خمینی، چاپ ششم، ۱۳۷۸: ص ۴۵
[۲۱] بازرگان، مهدی، آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء، نشر رسا ۱۳۷۷، ص ۲۲۸-۲۲۹
[۲۲] آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء، ص ۹۲، ۹۳، ۹۶، ۹۷، ۱۰۲، ۱۰۳
[۲۳] محمد ابن رشد، تهافت التهافت، قاهره، دارالمعارف بمصر، ۱۹۶۵، ج۱، ص۱۷۹٫
[۲۴] حائری یزدی،سید مهدی، حکمت و حکومت، انتشارات شادی ۱۹۹۵م لندن، ص ۱۹۵
[۲۵] نهجالبلاغه ص ۸۲
[۲۶] همان، ۱۵۱-۱۵۲
[۲۷] تلک من انباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها انت و لا قومک من قبل هذا. سوره هود، آیه۴۹٫ ذلکمن انباء الغیب نوحیه الیک و ما کنت لدیهم. سوره آل عمران، آیه ۴۴٫ سوره یوسف، آیه۱۰۲٫
[۲۸] محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، طرح نو، ۱۳۷۹، ص۱۰۵٫
[۲۹] محمد مجتهد شبسترى، نقد و نظر، مجله، شماره یک، سال اول، زمستان۱۳۷۳، ص ۲۳٫
[۳۰] اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص ۱۰۹٫
[۳۱] ما خلقت الجن و الانس الالیعبدون. سوره ذاریات، آیه ۵۶٫
[۳۲] بسط تجربه نبوی ص ۱۷۴
[۳۳] بسط تجربه نبوی ص ۱۷۶