شهادت زیباترین، بالنده ترین و نغز ترین کلام در تاریخ بشریت است. شهید حاج محمد ابراهیم همت
گونی بزرگی رو گذاشته بود روی دوشش و تو سنگر ها جیره پخش میکرد!
بچه ها باهاش شوخی میکردن.
-اخوی دیر اومدی!
-برادر میخوای بکشیمون از گشنگی؟
-عزیز جان! حالا دیگه اول میری سنگر فرماندهی برا خودشیرینی دیگه..
گونی بزرگ بود و سر اون بنده خداپایین.
کارش که تموم شد.
گونی روگذاشت زمین .. همه شناختنش!
محمود_کاوه
فرمانده لشکر...
خوشا انان که بربال ملائک
.
" شـهدا راضـی نیستنـد از روی کسـی رد بشـن تـا بـه آرامـش برسـن !هـر چنـد بعضـی هـا از روی شـهدا رد شـدن و بـه خیلـی چیـزا رسیـدن . . . "
ما را به دعا
کاش نسازند فراموش
رندان سحرخیز
که صاحب نفسانند ...
.
گاه از خود بپرس!
تو به کدامین سو از این قافله میدوی که پای رسیدن نداری؟
نشان از این دارد
که انگار لحظات اخر
برای دیدار #مولای_بی_سرمان
سر از پا نمی شناختی!
خوشابه حالت
سربازحسین
مناجات شهید چمران لحظاتی قبل از شهادت
ای حیات با تو وداع می کنم با همه زیباییهایت ، با همه مظاهر جلال و جبروت ، با همه کوهها و آسمانها و دریاها و صحراها ، با همه وجود وداع می کنم . با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می روم و از همه چیز چشم می پوشم. ای پاهای من ، می دانم شما چابکید، می دانم که در همه مسابقه ها گوی سبقت از رقیبان ربوده اید ، می دانم فداکارید ، می دانم که به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حرکت در می آئید ، اما من آرزوئی بزرگتر دارم ، من می خواهم که شما به بلندی طبع بلندم ، به حرکت در آئید ، به قدرت اراده آهنینم محکم باشید ، به سرعت تصمیمات و طرحهایم سریع باشید . این پیکر کوچک ولی سنگین از آرزوها ونقشه ها وامیدها ومسئولیتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید .ای پاهای من در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید . شما سالهای دراز به من خدمت کرده اید ، از شما می خواهم که در این آخرین لحظه نیز وظیفه ی خود را به بهترین وجه ادا کنید . ای پاهای من سریع وتوانا باشید ، ای دستهای من قوی ودقیق باشید ، ای چشمان من تیزبین وهوشیار باشید ، ای قلب من ، این لحظات آخرین را تحمل کن ، ای نفس ، مرا ضعیف وذلیل مگذار ، چند لحظه بیشتر با قدرت واراده صبور وتوانا باش. به شما قول می دهم که چند لحظه دیگر همه شما در استراحتی عمیق وابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید وتلافی این عمر خسته کننده واین لحظات سخت و سنگین را دریافت کنید. چند لحظه دیگر به آرامش خواهید رسید،آرامشی ابدی.دیگر شما را زحمت نخواهم داد.دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد. دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد.دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد. و برای همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود. اما این لحظات حساس ،لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.
خدایا! وجودم اشک شده ، همه وجودم از اشک می جوشد ، می لرزد ، می سوزد و خاکستر می شود. اشک شده ام و دیگر هیچ ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم واز وجود اشکم غنچه ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان وفداکاری از آن سرچشمه بگیرد .
خدایا تو را شکر می کنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای تا هنگامی که همه راهها بسته است و هیچ راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده است می توان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدائی رسید.
والسلام
باسلام ودعای خیر بدرقه راه خادمین ارجمند به نظام اسلامی و
برچمداران ایثار شهادت رهروان خط سرخ امام حسین (ع) و حامیان ولایت و
مردان و زنان ولایتمدار و سلحشوران آماده فداکاری و سربازان گمنام و بیام آوران خط
سرخ شهادت و شهیدان و...
لازم
دانستم از این اقدام به جا و نیک شما سرور گرامی برای درج بخشی از دریای بیکران
ایثار گران تشکر نموده و برای همه دوستان امام و ولایت و
رزمندگان نیک بختی و سرور را آرزو نمایم
باری به اطلاع می رسانم که تعداد زیادی از عزیزان ما در کسوت سخت و سنگین
مهندسی و بشتیبانی جنگ جهاد در خطوط مقدم و بهتر عرض نمایم در بین خطوط صف علیه
دشمن ونیروهای خودی شبها و مواقع حساس که صدای سفیر گلوله ها گوش
را خراش می داد مشغول انجام خدمات و تهیه جان بناه و احداث دبو و سنگر برای
رزمندگان بودند که نام مقدس سنگر سازان بی سنگر از مقتدای خود
دریافت نمودنداکثراهمشهریان گرامی در مشاغل راننده بلدوزر و گریدرو بیل مکانیکی و
انواع لودر و کمبرسی و غلطک و آب باش و عده ای هم به عنوان کنترل چی که نزدیکترین
نیرو ها به دشمن کار هدایت ای عزیزان را دنبال می
کردند و....
کار در شب و بدور از زره ای نور وگاه بدون ترس از کمین گشتی دشمن و کنار هور و دریاچه مصنوعی آب و...دهها خطر دیگر انجام
وظیفه نمودند و..
ومخلص
کلام نیروهایی که کمتر نامی از آنها به میان است ولی همین ها شهید داده اند و
جانباز دارند و در بین آنان سردارانی گمنام ولی با اراده قوی و وفادار هنوز هستند.
درصورت
حیات و لایق بودن شاید در آتی قسمتی از دریای عظیم خدمات هر نیرو برای استحضار
خوانندگان بیاوریم
لذا ضمن عرض بوزش از شما بزرگوار از همه آن دسته عزیزران در قید حیات در خواست
دارم برای بیان و ترسیم آن همه تلاش شهدا و رزمندگان خود را با ما همراه ودر
کنارشما مطالبی را برای انتقال تجارب و بیان رسالت بیام شهدا و نسل مدافع ایران و
اسلام طرح تا بیش از این گمنام نباشند آن مردان سخت کوش و بزرگوار که همیشه و در
جلسات تجلیل شاهد تکریم بقیه هستند و در همه برنامه ها حضور دارند ولی نه تابلویی و نه خیابانی و نه موسسه ای به نام آنهااست و
بازهم ترجیح می دهند گمنام باشند
ضمنا
توقع است در شهرها برای یاد آوری دلاوریهای این عزیزان نامی از
برزن و خیابانها و میادین به نام جهاد گران و سنگر سازان بی سنگر و یا شهدای جهاد
گر نامگذاری شود که امید خوانندگان این بیام را به گوش مجریان رسانند
و ما شاهد این حداقل اقدام برای رهایی از کمنامی و بزرگداشت خاطرات آنها باشیم ان شاء الله تعالی با تقدیم احترام
21- -شهید عباس میرزایی تولد به سال 1344:
«الهی دل من از بهر تو در کار است و گرنه مرا با دل چه کار است. آخر چراغ مرده چه مقدار است. الهی اگر طاعت بر ندارم، جز تو کسی را ندارم. الهی، دل تمنای تو دارد...... .»
22- -شهید مرتضی شاه محمدی محل تولد تهران، محل شهادت شلمچه به سال 1365:
«خدایا، بارالها، معبودا، مولای مهربان، رحیم، کریم، رحمان، غفور و بخشنده من. ای ستار العیوب تو گواه و شاهد باش که من گناهکار و ناتوان دوست دارم دشمن چشمانم را در اوج درد از حدقه در آورد و دستانم را قطع کند و پاهایم را از بدن جدا نماید و قلبم را آماج رگبارهایش نماید و سرم را از تن جدا نماید تا دشمنان ببینند که اگر چه چشمها و دستها و پاها و قلب و سینه و سرم را از من گرفتهاند اما یک چیز را نتوانستهاند از من بگیرند و آن ایمان من است و عشق به الله، معشوقم و عشق به شهادت و امام و اسلام
آن قدر محبت به پای زندگی می ریخت که همیشه به او می گفتم :
نوشته زیر شامل خاطراتی کوتاه است از شهید محمد ابراهیم همت .
کنار نکش حاجی
بسم الله را گفته و نگفته شروع کردم به خوردن .
حاجی داشت حرف می زد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی می کرد.
هنوز قاشق اول را نخورده ، رو به عبادیان کرد و پرسید : عبادی ! بچه ها شام چی داشتن؟ همینو.
واقعاً ؟ جون حاجی ؟
نگاهش را دزدید و گفت : تُن رو فردا ظهر می دیم .
حاجی قاشق را برگرداند . غذا در گلویم گیر کرد .
حاجی جون به خدا فردا ظهر بهشون می دیم .
حاجی همین طور که کنار می کشید گفت : به خدا منم فردا ظهر می خورم .
من زودتر از جنگ تمام می شوم
وقتی به خانه می آمد ، من دیگر حق نداشتم کار کنم .
دیدند دشمنان که در این خطه لاف نیست، شمشیر دوستان علی در غلاف نیست
در این قبیله نخل تناور همیشه هست، مقداد هست مالک اشتر همیشه هست
اینجا که
کوفه نیست خوارج علم شوند، سلمان نمرده است اباذر همیشه هست
همواره
دست ها به علمداریت بلند، آسوده خاطرت که برادر همیشه هست
صف بسته اند این همه سردارها به شوق، یعنی برای پیشکشت سر همیشه هست
روشن ترین روایت عمار می شویم، در عشق مقتدا همه تمار می شویم